النبالعظیم : محفلی برای پژوهش های شیعی
نویسنده :حامد صارم
مقدمه
برخی وقایع تاریخ اسلام، نهتنها بر گذشته سایه افکندهاند، بلکه ریشهی بسیاری از آشوبهای فکری و تفرقههای امروز نیز در همان رخدادهای نخستین نهفته است. هنگامی که سقیفه بنیساعده با بیعتی شتابزده، مسیر آینده اسلام را دگرگون ساخت، پایهگذار جریانی شد که ثمرهی آن در عصر معاویه به بار نشست. معاویه، نه صرفاً یک فرمانروای سیاسی، بلکه بزرگترین میراثدار سقیفه بود؛ کسی که با احیای سیاست حذف، تحریف، و تفرقه، جریان اموی را بنیان گذاشت و آن را تا قرنها در کالبد امت اسلامی زنده نگاه داشت.
این جریان، گرچه گاه تضعیف شد، اما هرگز از بین نرفت. بسیاری از انحرافات و اختلافات اعتقادی امروز، محصول بدعتهایی است که گذشتگان گذاشتند؛ همان کسانی که امروز از ایشان با احترام و تقدس یاد میشود، اما در واقع با تمام توان، در مسیر وارونهسازی حقیقت و به حاشیه راندن اهلبیت گام برداشتند.
اگر بخواهیم از وضع موجود عبور کنیم و به امت واحده بازگردیم، راهی جز بازخوانی ریشههای اختلاف نداریم. باید خیانتپیشگانی را بشناسیم که با برپایی سقیفه، دروغ به جای حقیقت، و بغض به جای محبت اهلبیت کاشتند. بدون شناسایی و افشای آنان، رفع تفرقه، رؤیایی دور از دسترس خواهد ماند.
معاویه؛ خدعهگر بزرگ تاریخ اسلام
اگر تاریخ اسلام را با دقت بخوانیم، کمتر چهرهای به اندازهی معاویه بن ابیسفیان مییابیم که تا این حد با نیرنگ، فریب، تحریف و تزویر مسیر دین را منحرف کرده باشد. معاویه نه تنها یک فرمانروای سیاسی نبود، بلکه مهارتمندی بیرحم در تحریف حقیقت و خلق بدعت بود؛ خدعهگری که با لبخندی سرد و زبانی نرم، تار و پود امت اسلامی را به آتش کشید و تفکری را در میان مسلمانان پدید آورد که تا قرنها بعد، آثار شوم آن ادامه یافت.
نخستین میوهی تلخ این نیرنگها، شهادت جانسوز نوهی پیامبر خدا، امام حسین علیهالسلام در کربلا بود؛ آنهم با لب تشنه، در حالی که قاتلان او نماز میخواندند، قرآن تلاوت میکردند و خود را اهل دین میپنداشتند. این تراژدی، نه محصول یک خطای فردی، بلکه نتیجهی یک مهندسی سیستماتیک فکری بود؛ فریبی که معاویه در دل امت نشاند تا جای حق و باطل را عوض کند.
کسانی که دین خود را نه از قرآن و سنت، بلکه از معاویه گرفتند و پیرو مذهب عثمانی شدند، عملاً تبدیل به ماشینهای جنایت شدند؛ جنایتهایی که نهتنها وجدان انسان، بلکه آسمان و فرشتگان را به گریه آورد. این مذهب تحریفشده، نتیجهی مستقیم سیاستهایی بود که برای بقا و سلطه بنیامیه طراحی شده بود، نه برای هدایت امت.
معاویه با برنامهریزی دقیق و هدفمند، بدعتهایی را در دین نهادینه کرد که ظاهر اسلامی داشت، اما باطن آن آلوده به دنیاطلبی، بغض اهلبیت و بیحرمتی به حقیقت دین بود. هدف این پروژه شوم آن بود که نام اسلام حفظ شود، اما از روح، عدالت، صداقت و امامت در آن خبری نباشد.
بدینسان، معاویه تنها یک سیاستمدار نیست، بلکه مهندس انحراف در تاریخ اسلام است؛ کسی که دین را برای قدرت تحریف کرد و اسلام اموی را جایگزین اسلام محمدی ساخت.
معاویه؛ گرگی در لباس اسلام
معاویه در واقع، گرگی بود که پوست اسلام را بر تن کرده بود؛ چهرهای حیلهگر که دین را تنها بهعنوان ابزاری برای پنهانساختن دندانهای تیز و پنجههای خونآلود خود برگزیده بود. اسلام برای او نه راهی بهسوی هدایت، که نقابی بود برای فریب مردم و تثبیت سلطه. آنچه او به آن نیاز داشت، نام اسلام بود، نه حقیقت آن.
اما معاویه خوب میدانست که در اسلامی که رهبر آن امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) باشد، در اسلامی که معیار حق و باطل، حبّ و بغض نسبت به علی است، جایی برای تزویر و نفاق او وجود نخواهد داشت. در چنین اسلامی، چهرهی نفاق رسوا میشود، و جایگاه مؤمن و منافق، به روشنی از مسیر ولایت علی تفکیک میگردد.
از همینرو، بزرگترین هدف معاویه از تمامی سیاستها و فتنهانگیزیهایش، چیزی جز حذف علی بن ابیطالب (علیهالسلام) و اهلبیت پاکش از قاموس اسلام نبود. او در پی اسلامی بود که علی در آن نباشد، یا اگر باشد، با چهرهای مخدوش و منزوی، نه در مقام ولیّالله، خلیفةالله، و باب علم نبیّالله.
در همین مسیر بود که سیاست سبّ علنی امیرالمؤمنین (ع) را به عنوان دستور کار حکومتی بنیامیه در سراسر بلاد اسلامی نهادینه کرد؛ جسارتی بیسابقه که در آن، کسی که خداوند وجود او را معیار ایمان میداند، در منابر رسمی مرتد خوانده میشد.
معاویه با شعار خونخواهی عثمان، جنگ صفین را به راه انداخت و آتش فتنهای را شعلهور ساخت که تا قرنها امت اسلام را درگیر ساخت. و حتی پس از صلح ظاهری با
امام حسن مجتبی (علیهالسلام)، نهتنها به عهد خود وفادار نماند، بلکه با شدت بیشتر، به قتل و سرکوب سازمانیافتهی شیعیان علی (ع) پرداخت و سیاست «ریشهکن کردن ولایت» را با ابزارهای نفاق، زر و زور دنبال کرد.
موفقیت معاویه در ایجاد فرقهی عثمانی
سیاستهای معاویه آنچنان ریشه دواند که فرقهای سیاسی-مذهبی به نام «عثمانی» از دل نیرنگهای او سربرآورد؛ گروهی که نهتنها حقیقت ولایت را انکار کردند، بلکه حتی خلافت ظاهری امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را نیز به رسمیت نشناختند. آنان از پذیرش عنوان «خلیفه چهارم» برای آن مظلومترین انسان تاریخ نیز سر باز زدند؛ چرا که اساساً وجود علی، مانع مشروعیتبخشی به دروغ بزرگ بنیامیه بود.
نخستین میوهی این تفکر منحرف، فاجعهای بود که در کربلا به بار نشست؛ قتل امام حسین (علیهالسلام) و یاران باوفایش به دست پیروان همان تفکری بود که معاویه بنیان گذاشت. عثمانیمذهبها، دستپروردگان فکری معاویه بودند؛ کسانی که در پرتو انکار ولایت، شمشیر بهدست گرفتند و حجت خدا را، لبتشنه، به خاک افکندند.
اما نقش معاویه به کربلا محدود نشد. تأثیر تخریبی او تا امروز ادامه دارد. ردپای او را میتوان در مجامع علمی، فقهی و کلامیِ غیرشیعی بهروشنی مشاهده کرد؛ جایی که توجیه خلافت غاصبان، تقدیس چهرههای فریبکار، و سانسور جایگاه اهلبیت بهعنوان میراث ناخودآگاه اموی همچنان جاری است.
معاویه نهتنها یک پادشاه زیرک، بلکه پایهگذار یک انحراف فکری عمیق بود؛ انحرافی که در زیر سایه نام اسلام رشد کرد و امروز نیز، در تار و پود تفکر عثمانی، ادامه یافته است.
تأثیر معاویه در مجامع علمی
امروز نیز، پس از قرنها، میتوان بهوضوح دید که سایهی سنگین سیاستهای معاویه همچنان بر بسیاری از مجامع علمی و منابع معتبر فکریِ غیرشیعی گسترده است. مهمترین کتابهای مخالفین و بسیاری از بزرگان مکتبهای فکریِ اهل سنت، آشکارا تحت تأثیر مستقیم خط اموی و تفکر معاویه نگاشته شدهاند؛ نه فقط در مواضع سیاسی، بلکه در تعاریف، مفاهیم دینی، رویکردهای تفسیری و حتی ساختارهای معرفتی.
یکی از برجستهترین میراثهای معاویه، ساخت نام و عنوانی جدید به نام «اهل سنت» بود. این عنوان که امروزه در میان پیروان مذهب تسنن با افتخار به کار میرود، در اصل ریشهای کاملاً اموی دارد. در دورهای که امویان در تلاش بودند برای سلطه سیاسی خود رنگ دینی بتراشند، عنوان «اهل سنت» برای تمایز از پیروان علی (علیهالسلام) ابداع شد؛ سنتی که نه سنت رسول خدا، بلکه سنتی بود ساختهشده توسط قدرت.
در کمال تأسف، این نامگذاری امروز به مبنای یک مغالطه گسترده بدل شده است؛ چراکه بسیاری از اهل سنت گمان میبرند که مراد از این نام، اهل سنت پیامبر خدا (صلیالله علیه و آله) است، و اگر کسی از این دایره خارج باشد، ناگزیر «اهل بدعت» خواهد بود. اما حقیقت تاریخی و تحلیلی آن است که این اصطلاح، در اصل، بر پایه سنتهای ساختگی اموی، بهویژه سنت بغض و برائت از امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) شکل گرفت.
بیشک، معاویه در مسیر سلطهطلبی خویش، با تمام توان در پی آن بود که نهتنها علی (علیهالسلام) را از قدرت کنار بزند، بلکه چهرهی نوری و وجه الهی او را در اذهان عمومی مخدوش کند. او میخواست محبت علی از دلها زدوده شود و نفرت جای نور ولایت را بگیرد. سنتی که او پایه گذاشت، سنتی است که در آن نام علی (ع) باید فراموش شود یا اگر ذکر شود، با لعنت و سبّ همراه باشد.
تأثیر این سیاست، نهتنها در فضای سیاسی آن دوران، بلکه در ساحت علم، تفسیر، حدیث، فقه و کلام تا امروز ادامه یافته و همچنان در زیر لایههای بسیاری از آثار علمی غیرشیعی نفس میکشد.
اعتراض مردم به خلیفهای که علی (ع) را لعن نکرد!
چنانکه پیشتر گفته شد، امویان با طراحی گستردهای تلاش کردند تا سب و لعن امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را بهعنوان سنتی رسمی در دین معرفی کنند؛ سنتی شوم که از دوران کودکی در گوش انسانها زمزمه میشد و تا پیری همراه آنان باقی میماند. بدعتی که ریشه در سیاستهای معاویه داشت، اما بهمرور آنچنان با ظاهر دین آمیخته شد که تشخیص حق از باطل برای بسیاری ممکن نبود.
این سنت نحس تا آنجا پیش رفت که سالها پس از مرگ معاویه، وقتی یکی از خلفای اموی از لعن علی (علیهالسلام) بر بالای منبر خودداری کرد، مردم به او اعتراض کردند. آنان با فریاد «السُّنَّةَ السُّنَّةَ» به او تاختند و او را به خاطر ترک «سنت» سرزنش کردند. این فریاد، فریادی بود علیه کسی که جرئت نکرد لب به ناسزاگویی به ولیّ خدا بگشاید، و این نشانهای است از عمق فاجعهای که معاویه در دل امت کاشت.
اما اینجا باید پرسید: کدام سنت دغدغهی مردم بود؟ سنت پیامبر یا سنت معاویه؟
وقتی اعتراض به ترک لعن علی (ع) صورت میگیرد، بهروشنی میتوان گفت که فریاد «السُّنَّةَ السُّنَّةَ» نه برای سنت نبوی، بلکه برای سنت اموی بود. البته ممکن است برخی از فریادکنندگان در جهل مرکب باشند و تصور کرده باشند که این لعن، جزئی از سنت پیامبر است؛ اما در هر دو صورت، حقیقت تفاوتی نمیکند:
- اگر آگاهانه از سنت معاویه دفاع میکردند، پس با علم و عمد به تحریف دین تن دادهاند.
- اگر ناآگاهانه فریاد زدند، باز هم در عمل، سنت تحریفشدهی معاویه را جایگزین سنت پیامبر کردهاند.
این واقعیت تلخ، نشان میدهد که اصطلاح «اهل سنت» نیز، در اصل، متأثر از سیاستسازی دینی معاویه است. به همین دلیل، باید توجه داشت که در مواردی، وقتی از «اهل سنت» سخن به میان میآید، مقصود اصلی، میراثداران همان خط فکری اموی است؛ خطی که معیار حق و باطل را نه بر اساس ایمان به اهل بیت، بلکه بر پایهی بغض و کینهورزی نسبت به آنان تعریف کرد.
نمونهای روشن از این خط فکری را میتوان در میان ائمهی جَرح و تعدیل در منابع رجالی مخالفین دید؛ جایی که حب علی (ع) موجب تضعیف راوی و مبغِض بودن او مایهی افتخار و وثاقت محسوب میشود.
در چنین فضایی، دشوار نیست که بفهمیم چگونه سیاست معاویه در قالب علم، حدیث، و سنت، نسل به نسل ادامه یافته و زهر کینهی اموی تا امروز در رگهای برخی اندیشهها جاری است.
فقط عثمانیها مورد وثوق هستند!
نزد رجال جرح و تعدیل در علم حدیث ایشان؛ کسی پیرو سخت سنت به حساب نمیآید مگر اینکه نزد ایشان ثابت شده باشد که او عثمانی مذهب است یعنی به بغض علی (ع)، لعن آن حضرت، برائت از آن حضرت و اینکه آن حضرت را متهم به قتل عثمان کند شناخته شود (1).
دشمنی با علی (ع)؛ معیار وثاقت در سنتسازی اموی
برای درک عمیقتر از میزان نفوذ تفکر اموی در فضای علمی اهل سنت، کافی است نگاهی به کلمات برخی از بزرگترین رجالیون و محدثان آنها بیندازیم؛ کسانی که نهتنها با دشمنی با امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) مخالفتی نداشتند، بلکه آن را معیار وثاقت، جلالت و صداقت راوی میدانستند.
ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب، هنگام معرفی عبدالله بن ادریس الازدی مینویسد:
او صاحب «سنت و جماعت» بود و از پیروان سرسخت سنت، و بهصراحت، عثمانی مذهب.
درباره عبدالله بن عوف بصری، او را «موثق» معرفی میکند و میافزاید:
«برای او عبادت، صلابت در سنت، و مخالفت با بدعت ثبت شده است… او عثمانی بود.»
درباره جوزجانی نیز مینویسد که وی بر مذهب حریز بن عثمان دمشقی بوده؛ فردی که در ناصبیبودن و دشمنی آشکار با اهلبیت، بهویژه علی (ع)، شهره است.
همچنین، ابن حبان درباره ابراهیم بن یعقوب، که از پیروان مذهب عثمانی و از نواصب است، او را بهسبب «صلابت در سنت» میستاید.
اینها فقط چند نمونهی محدود هستند که نشان میدهند در فرهنگ رجالی اهل سنت، بغض علی (علیهالسلام) نه تنها عیب و ذم نبوده، بلکه موجب مدح، اعتماد و وثاقت تلقی میشده است. دشمنی با امیرالمؤمنین (ع)، ملاک سنتمداری، وثاقت و جایگاه علمی قرار گرفته و این، صریحترین نمود از اثرات شوم تفکر معاویه و خط اموی بر دین و دانش اسلامی است.
امروز باید با صراحت گفت که در سنتسازی اموی، دشمنی با علی (ع) نه فقط ناپسند نیست، بلکه باعث ارتقاء جایگاه فرد در سلسله حدیث و علم شده است. این تأثیر آنقدر عمیق است که ادامهی سیاست سبّ و لعن، بهصورت پنهان و مرموز، در منابع حدیثی آنان جریان دارد. فاجعه آنجاست که همین اشخاص، در جایگاه “ائمة الحدیث” معرفی میشوند؛ یعنی مرجع اصلی نقل دین و سنت پیامبر.
شاید با کلام صریح ابن مدینی بتوان عمق این انحراف را بهتر فهمید. او میگوید:
«لم یزل مَن أدرکناه من أصحابنا یوثّقونه، کان یلعن أمیرالمؤمنین و ینتقصه و ینال منه.»
«هر کس از اصحاب ما را درک کردم، همواره او را موثق میدانستند؛ و این در حالی بود که آن فرد، علی (علیهالسلام) را لعن میکرد، از او بدگویی مینمود و به او جسارت میورزید.»
این جمله، گزارشی تکاندهنده از معیارهای جرح و تعدیل در سنت اموی است: اگر راوی، امیرالمؤمنین را لعن کند، توثیق میشود؛ اگر مهر علی را به دل داشته باشد، طرد میگردد.
آیا این است سنت نبوی؟ یا باز هم باید اعتراف کرد که ما با سنتی مواجهیم که نه از رسول خدا، بلکه از خدعهگر بزرگ تاریخ اسلام، معاویه به یادگار مانده است؟
معاویه، بزرگ میراثدار سقیفه
شیخ صدوق میفرماید: «از علی بن حشرم روایت شده است که در مجلس احمدبن حنبل بود و ذکر علی (ع) به میان آمد. احمد بن حنبل گفت: لا یکون الرجل سنیا حتی یبغض علیا قلیلا؛ کسی سنی نیست الا اینکه مقداری بغض علی داشته باشد» (2). لذا، بعید نیست از چنین شخصی که بگوید: «من زعم ان محمدا و علیا خیر البشر فهو کافر؛ هر کس گمان کند علی و محمد بهترین بشر هستند پس او کافر است» (3).
معاویه که بزرگ میراثدار سقیفه است در ادامه سیاستهای سقیفه جریان اموی را به راه انداخت. این جریان ضعیف شد ولی هیچگاه منقطع نشد و همانگونه که گذشت شهادت امام حسین (ع) در کربلا نتیجه سیاستهای معاویه بود که اسلامی ساخت که خون خلیفه خدا، برگزیده خداوند و آخرین شخص از خمسه طیبه را مباح دانست.
جریان اموی در غالب مذهب تثلیثی عثمانی به حیات خویش ادامه داد
جریان اموی در غالب مذهب تثلیثی (4) عثمانی به حیات خویش ادامه داد، سپس این جریان اموی نام سنت را برای خود مصادره کرد. نمونههای بالا دلایل و قرائن کارسازی برای اثبات این مدعا بودند، البته با توجه به مختصر بودن این نوشتار به چند نمونه اندک اشاره شد والا مطالبی که نقل شد سیره در میان اهل حدیث مخالفین شیعه میباشد. در این نقل قولها به خوبی خط فکری معاویه و اسلام تو خالی اموی نمایان است.
پی نوشتها:
1. تصحیح القراءة، الشیخ خالد البغدادی، ص 231 – 235.
2. شیخ صدوق، علل الشرایع، ص 467و468، ح25.
3. علی بن یونس عاملی، الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج 3، ص224.
4. تثلیث، کنایه از اعتقاد داشتن به سه خلیفه اول است و کسانی که به چهار خلیفه قائل بودند را پیروان تربیع گفتهاند.