امام حسن علیهالسلام ابوبکر را غاصب خواند؛ نه جایی برای تقیه، نه مجالی برای توجیه
نباالعظیم :محفلی برای پژوهش های شیعه
نویسنده: حامد صارم
چکیده
در منظومهی کلامی شیعهی امامیه، مفهوم «مطاعن» نه یک جدل شخصی، بلکه ابزاری عقلانی و مستند برای اثبات حقانیت امامت الهی و ابطال مشروعیت زمامداران نخستین است. این مقاله با تمرکز بر طعن حسنین علیهماالسلام نسبت به غصب خلافت توسط ابوبکر و نقد شبههی تقیه، نشان میدهد که ائمه علیهمالسلام در بیان جایگاه امامت و فضائل خود هرگز تقیه نکردهاند. بررسی دقیق پاسخهای مرحوم سید محمدقلی در تشیید المطاعن، ابعاد فریب و تحریف عبدالعزیز دهلوی در تحفة اثناعشریه را آشکار میسازد و اثبات میکند که اعتراض امام حسن علیهالسلام بر منبر پیامبر، در شرایطی بدون خوف و تهدید صورت گرفته است، جایی که نه جایی برای تقیه باقی میماند و نه مجالی برای توجیه غصب. در نهایت، مقاله تأکید میکند که فریاد حسنین علیهماالسلام، آیینهی آشکار حقطلبی و سند رسوایی خلافت غاصبانه بود.
واژگان کلیدی
امامت | مطاعن | طعن حسنین | خلافت غاصبانه | عبدالعزیز دهلوی | تحفة اثناعشریه | تشیید المطاعن | تقیه | فریب کلامی | مشروعیت خلافت
پیش درآمد:
مسئلهی امامت و مشروعیت زمامداران نخستین، همواره از مباحث بنیادین کلام شیعهی امامیه به شمار رفته است. در این منظومهی فکری، نقد مستند بر عملکرد و شایستگی سیاسی و دینی حاکمان نخستین، نه به منزلهی جدل شخصی، بلکه به عنوان بخشی اساسی از استدلال بر حقانیت خلافت الهی ائمه معصومین علیهمالسلام مطرح شده است. پژوهش حاضر، با تمرکز بر بررسی یکی از مهمترین مصادیق طعن حسنین علیهماالسلام بر ابوبکر و تحلیل نقدهای وارد بر شبههی تقیه، میکوشد تا ضمن روشن ساختن پیوند ناگسستنی مطاعن و امامت، ابعاد تحریفات تاریخی و فکری موجود در آراء عبدالعزیز دهلوی را بازخوانی کند. روش تحقیق مبتنی بر تحلیل مستند روایی و کلامی است و هدف نهایی، اثبات این نکته است که کلام امام حسن علیهالسلام در اعتراض به خلافت ابوبکر، فارغ از تقیه و در موضع آشکار دفاع از حق صورت گرفته است.
مقدمه:
در منظومهی فکری کلام شیعهی امامیه، مفهوم «مطاعن» جایگاهی بنیادین و تفکیکناپذیر از بحث امامت دارد. مقصود از مطاعن در این چارچوب، صرف طعن و تقبیح شخصی نیست، بلکه نقدهایی مستند، عقلانی و نظاممند نسبت به شایستگیهای دینی، اخلاقی و سیاسی زمامداران نخستین است. این نقدها در گفتمان شیعی، نه در حاشیه، بلکه در متن اصلی ادلهی امامت حضور دارند و نقشی کلیدی در اثبات حقانیت خلافت الهی امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) و ابطال خلافت زمامداران غاصب ایفا میکنند.
مطاعن، در این معنا، جلوهای از تفکر انتقادی و سنجشگرایانه در سنت عقلمحور شیعی است؛ ابزاری برای ارزیابی عدالت، کشف حقیقت و رد مشروعیت سلطههایی که نه بر اساس نص و عصمت، بلکه بر پایهی جهل و غلبهی سیاسی شکل گرفتهاند.
مطالعات پیشین، به ویژه با تمرکز بر اثر کلامی عبدالعزیز دهلوی، تحفة اثناعشریه، به واکاوی تلاش او برای جداسازی میان دو حوزهی امامت و مطاعن پرداختهاند؛ تلاشی که نه تنها ناکام مانده، بلکه خود نشانهای از عمق پیوند مفهومی و اعتقادی این دو حوزه بهشمار میرود. در پاسخ به این رویکرد، مرحوم سید محمد قلی در اثر ارزشمند خود تشیید المطاعن، با دقتی علمی و بیانی استوار، نشان میدهد که عصمت، علم و نص، ارکان امامت الهیاند و نقد عملکرد و اعتقادات زمامداران نخستین، نه جدلی حاشیهای، بلکه لازمهی دفاع عقلانی از اصل امامت است.(رجوع کنید به مقاله:«تلازم عصمت و علم در امامت شیعه و جایگاه مطاعن در نقد مشروعیت خلافت» )
از منظر عقل و بهویژه از دیدگاه متکلمان شیعه، مطاعن نه صرف مجموعهای از انتقادات، بلکه آیینهی رسوایی سقیفهمداران و سندی گویا بر بطلان خلافت آنان بهشمار میرود. از این رو، تلاش دهلوی برای رد و تضعیف مطاعن، بهمنزلهی تلاشی در جهت حفظ بنیان اندیشهای است که مشروعیت زمامداران غاصب را مفروض میگیرد.
دهلوی، که عمق دلالتهای مطاعن بر بطلان خلافت را بهخوبی دریافته است، در مقام پاسخ، به انواع تمسکهای جدلی، بیپایه و سخیف متوسل میشود؛ با این حال، نکتهی مهم آن است که او در مواجهه با این مطاعن، هیچ خدشهای به سند روایات وارد نمیکند. این امر بهروشنی نشان میدهد که روایتهای مورد استناد، نزد وی و همفکرانش از اعتبار کامل برخوردار بوده است.
طعن نخست که موضوع بحث قرار گرفت نیز از این قاعده مستثنی نیست؛ دهلوی در نقد خود هیچ اشکال سندی به آن وارد نمیسازد، بلکه تمام همت خود را بر تضعیف دلالت آن متمرکز میکند. این اصرار، خود گواهی است بر این نکته که اگر مفاد روایت از نظر دلالت تمام باشد، مشروعیت خلافت ابوبکر به کلی فرو میریزد.
در واقع، تلاش دهلوی برای مخدوش کردن دلالت روایت، بهروشنی تأیید میکند که این گزارش تاریخی، در صورت پذیرش دلالت آن، اثبات میکند که حکومت ابوبکر از مشروعیت الهی برخوردار نبوده است، و هیچ انسان حقیقتجویی نباید به مشروعیت چنین حکومتی اذعان کند.
خاموشی بر منبر غصب؛ کودکی که آیینهی نبوت است
طعن نخست که دهلوی در صدد پاسخ به آن برآمد، این بود:
«روزی ابوبکر بر منبر پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) برآمد تا خطبه بخواند. امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) به او گفتند: یا أبابکر، انزل عن منبر جدنا.»
دهلوی برای فرار از این طعن، چنین استدلالی مطرح کرد:
وی مینویسد: «اقوال و افعالی که در زمان کودکی از ایشان سر زده، یا از دید شیعه معتبر و مستند است و احکام بر آن مترتب میشود، یا به دلیل صغر سن بیاعتبار دانسته شده و حکمی بر آن بار نمیشود. بر فرض نخست، ترک تقیه که نزد شیعه واجب است، لازم میآید.»
خلاصهی اشکال دهلوی چنین است: یا باید گفت که سخن امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) به خاطر خردسالی آنان اعتباری ندارد، یا در صورت پذیرش اعتبار، ترک تقیه از سوی آن دو بزرگوار پیش میآید.
در پاسخ به فرض نخست ـ یعنی ادعای بیاعتباری قول ایشان به دلیل صغر سن ـ: در مقاله :«“امام حسن علیهالسلام، ابوبکر را از منبر پایین کشید: نشانهای از غصب خلافت در روزگار نخستین”» به تفصیل اثبات شده که ائمه اطهار (علیهمالسلام) حتی در کودکی از عقل و علم کامل برخوردار بودهاند. دلایلی نیز از کتب مخالفان در اثبات این حقیقت ارائه شده است. از این رو، فرزندان پیامبر که از علم الهی بهرهمندند، در هر سنی که باشند، قول و فعل آنان حجت شرعی است.
افزون بر این، نسبت دادن بیاعتباری به سخنان فرزندان پیامبر رحمت (صلیاللهعلیهوآله) ـ که مصداق آیات متعددی از قرآن کریم هستند ـ کاری است بهغایت زشت که حتی نمیتوان حدی برای قباحت آن تصور کرد.
بر همین اساس، مرحوم سید محمدقلی نیز تصریح کرده که این ادعای دهلوی سخنی شنیع است و تنها دشمنان اهلبیت (نواصب) ممکن است مرتکب چنین جسارتی شوند و سخنان ائمه (علیهمالسلام) را در کودکی بیاعتبار بشمارند.
تقیه در آیینهی حقیقت: رسوایی در استدلال دهلوی
اما در خصوص فرض دوم، یعنی معتبر بودن قول امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام)، اشکالاتی از سوی دهلوی مطرح شده است یکی از این اشکالات اینکه گفتار و رفتار آن دو بزرگوار خلاف تقیه بوده است؛
بنابراین، به ادعای دهلوی، اگر قول آن دو بزرگوار معتبر دانسته شود، لازمهی آن ترک تقیه است؛ و اگر معتبر نباشد، به دلیل صغر سن خواهد بود.
در نتیجه، اشکال دهلوی این است که: امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) یا واجب تقیه را ترک کردهاند یا گفتارشان به دلیل کودکی معتبر نیست.
اما دربارهی این ادعا که «بر فرض نخست، ترک تقیه که نزد شیعه از جملهی واجبات است، لازم میآید»، مرحوم سید محمدقلی نقدی بنیادی وارد کرده و اثبات میکند که این سخن اساساً باطل و نادرست است.
دهلوی در مقام پاسخگویی بر مبنای باورهای شیعه ظاهر شده و سعی دارد میان مدلول این روایت ـ اعتراض به غصب خلافت ـ و اعتقاد مهم شیعه به وجوب تقیه، تناقضی ایجاد کند و از این رهگذر، اعتبار این طعن را مخدوش سازد.
اما نکتهی اساسی آن است که دهلوی مفهوم تقیه را چنان که خود میپسندد تفسیر کرده و توجهی به این واقعیت نکرده که تقیه نیز احکام، شرایط و حدود خاص خود را دارد. این چشمپوشی، در حقیقت نوعی فریب و تحریف است که دهلوی در مواجهه با مخاطبان روا داشته است، هرچند در ظاهر مدعی التزام به قاعدهی الزام و گفتوگو بر مبنای اصول شیعه باشد.
از این رو، مرحوم سید محمدقلی به روشنی بیان میکند:
«مستدل (دهلوی) باید ابتدا از کتب امامیه اثبات کند که وجوب تقیه به صورت مطلق و در همهی امور نزد شیعیان واجب است.»
سخن دهلوی متوقف بر این پیشفرض است که شیعه در همهی شرایط و نسبت به همهی افراد، تقیه را به طور مطلق واجب میداند، در حالی که او هیچ دلیلی از کتب امامیه برای اثبات این مطلب ارائه نمیکند. این تخلف از قاعدهی الزام، تنها یک خطای علمی نیست، بلکه نوعی نسبت ناروا و دروغ بستن به مکتب شیعه است.
وقتی با این حجم از تحریفها و دروغهای سیستماتیک در آثار دهلوی مواجه میشویم، به خوبی درمییابیم که روش او بر پایهی فریب و وارونهنمایی حقایق بنا شده است.
در اینجا دو نکتهی اساسی مطرح است:
نکتهی نخست، اینکه دهلوی موظف است اثبات کند که از نظر شیعه، وجوب تقیه به صورت مطلق و در همهی احوال و امور پذیرفته شده است؛ شرط ابتدایی برای صحت استدلال او همین اثبات است.
نکتهی دوم، اینکه وجوب تقیه فقط در موارد خوف و تهدید جریان مییابد؛ اما در زمانی که امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) به ابوبکر اعتراض کردند و فرمودند: «اُنزِل عَنْ مِنبَرِ جَدِّنا» (از منبر جدّ ما فرود آی)، هیچ خوف و خطری وجود نداشت. دلیل آن، حضور حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) در قید حیات بود، که به احترام ایشان، آسیبی متوجه امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) نمیشد.

استواری بر مدار انصاف؛ دروغپردازی دهلوی و روش مستند سید محمدقلی
نکتهای بسیار مهم در مقایسهی روش مرحوم سید محمدقلی با دهلوی آن است که دهلوی، هنگامی که مطلبی را به شیعه نسبت میدهد ـ مانند وجوب مطلق تقیه ـ نه از منابع معتبر خود سندی میآورد و نه به قاعدهی الزام و استناد به منابع شیعه پایبند میماند. بلکه بدون پشتوانهی مستند، تنها ادعا میکند و در حقیقت به دروغپردازی دست میزند. این رفتار، آشکارا خلاف روش علمی در مباحث کلامی است.
در مقابل، مرحوم سید محمدقلی در مواجهه با این تهمت، میتوانست تنها به این نکته اکتفا کند که طبق اعتقاد شیعه، در زمانی که امام حسن (علیهالسلام) این جمله را فرمود، شرایط وجوب تقیه فراهم نبوده است. اما روش او به مراتب دقیقتر و استوارتر از این حد است.
صاحب تشیید المطاعن برای رد این ادعای دهلوی، تنها به تبیین مبنای شیعه بسنده نکرده، بلکه با استناد به کتب معتبر عامه و منابع مورد قبول خود دهلوی، عدم وجود شرایط تقیه را نیز اثبات کرده است.
او از این رهگذر، هم به ادعای دهلوی مبنی بر وجوب مطلق تقیه پاسخ داده، و هم با بهرهگیری از اصول و منابع مورد قبول دهلوی، نشان داده است که در آن زمان، امام حسن (علیهالسلام) در شرایطی سخن گفته که نیازی به تقیه نبوده و کلام او بر حقیقتی جدی و آشکار دلالت داشته است.
بنابراین، طبق مبنای هر دو طرف، کلام امام حسن (علیهالسلام) نه تنها برخلاف تقیه نبوده، بلکه با ارادهای جدی صورت گرفته و نخستین معنای آن، تصریح به غاصب بودن ابوبکر است.
(مجموعه مقالات در باره روش مرحوم میر حامد حسین هندی فرزند مرحو سید محمد قلی را در اینجا ببینید )
وقار فاطمی و بیپناهی پس از شهادت؛ اثبات سقوط استدلال دهلوی
مرحوم سید محمدقلی برای توضیح این نکته، حدیثی طولانی از احادیث صحیح بخاری نقل کرده است که در آن آمده:
«وَ کانَ لِعَلِیٍّ مِنَ النّاسِ وَجْهٌ حَیاةَ فاطِمَةَ سلاماللهعلیها، فَلَمّا تُوُفِّيَتِ استنکَرَ علی علیهالسلام وُجُوهَ النّاسِ.»
قرطبی در کتاب المفهم، در شرح این عبارت بخاری که میگوید «کان لعلی علیهالسلام من الناس وجه حیاة فاطمه»، تصریح میکند که مراد از «وجه»، همان جاه، منزلت و احترامی است که مردم به خاطر ارتباط مستقیم امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) برای ایشان قائل بودند؛ زیرا حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) پارهی تن پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بود و شأن والایی نزد ایشان داشت.
قرطبی به روشنی بیان کرده که در زمان حیات حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)، مردم به علی (علیهالسلام) به دلیل کرامت فاطمه (سلاماللهعلیها) احترام میگذاشتند، اما پس از شهادت آن بانوی بزرگوار ـ در حالی که علی (علیهالسلام) هنوز با ابوبکر بیعت نکرده بود ـ احترام سابق کاهش یافت و مردم روی از او برتافتند. این رفتار با هدف فشار آوردن بر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) برای بیعت با ابوبکر صورت گرفت، تا وی را نیز در روندی که دیگران در آن داخل شده بودند، وارد کنند.
خلاصهی سخن آنکه مردم، در حیات حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها)، به علی (علیهالسلام) حرمت مینهادند، به اعتبار پیوند ایشان با بضعهی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، اما پس از رحلت آن بانوی معظمه، این حرمت از میان رفت.
بنابراین، در زمانی که امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) به ابوبکر اعتراض کردند و فرمودند: «اُنزِل عَنْ مِنبَرِ جَدِّنا»، هیچ خوف و خطری متوجه آنان نبود؛ چراکه حضرت صدیقهی طاهره (سلاماللهعلیها) در قید حیات بودند و به پاس حرمت ایشان، امنیت فرزندانشان حفظ شده بود. از این رو، اعتراض حسنین (علیهماالسلام) به خلافت ابوبکر، سخنی طبیعی و بینیاز از تقیه بود.
بر این اساس، با توجه به توضیحات مستند مرحوم سید محمدقلی، نخستین اشکال دهلوی دربارهی تقیه، بیپایه و غیرقابل پذیرش است. برای وارد بودن این اشکال، دهلوی نخست باید اثبات میکرد که تقیه به صورت کلی و مطلق واجب است، و سپس نشان میداد که در آن زمان شرایط وجوب تقیه وجود داشته است. این دو مرحلهی اساسی، به طور دقیق و مستند در پاسخهای مرحوم سید محمدقلی بررسی و رد شده است، و مغالطات و فریبهای دهلوی به وضوح آشکار گردیده است.
از حرمت نادیده تا فریاد حق؛ طعنهای ناگفته بر نظام خلافت
البته نباید فراموش کرد که همین نقل، خود طعنهای دیگری نیز بر پیکرهی نظام خلافت سهگانه وارد میکند.
از جمله اینکه، اگر حضرت صدیقه طاهره (سلاماللهعلیها) از چنان شأن و منزلتی برخوردار بود که مردم به حرمت او به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) احترام میگذاشتند، پس چگونه بیت ایشان تهدید به احراق شد و امنیت خانهی او تأمین نشد؟
و چه حرمتی از آن بانوی بزرگوار حفظ گردید که تاکنون قبر مطهرش از دیدگان امت مخفی مانده است؟
به هر صورت، بر مبنای همان اصولی که همفکران دهلوی به آن ملتزماند، عمل امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) در اعتراض به ابوبکر و امر به او برای فرود آمدن از منبر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، و در واقع معرفی وی به عنوان غاصب خلافت، نه تنها خلاف تقیه نبود، بلکه بر اساس حقیقت و در مقام دفاع از حق انجام گرفت.
در این خصوص به مقالات زیر می توانید مراجعه کنید :
آیا عمر خانه فاطمه را آتش زد !!؟
مگر خانه فاطمه(س) خانه وحی نبود؟
آیا زهرای اطهر سلام الله علیها به مرگ طبیعی از دنیا رفت؟
تمام حمایت های فاطمه (سلام الله علیها) از علی (علیه السلام)
فریاد حق بیپرده: امامان معصوم و بطلان افسانهی تقیه در بیان مقام
نکتهی بسیار مهم آن است که هیچیک از ائمهی معصومین (علیهمالسلام) در بیان مقام و مرتبهی خویش، هرگز تقیه نکردهاند. آنان در تمام شرایط اعلام میکردند که خلیفهی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله)، اعلم و افضل مردماند. هرگز در معرفی مقام خلافت، امامت و فضائل خود تقیه نکردهاند؛ آنچه مانع بازپسگیری حق ایشان شد، نه تقیه، بلکه فقدان یاران و نبود نصرتکنندگان بود.
مرحوم سید محمدقلی نیز بر این نکته تأکید دارد که اهل بیت (علیهمالسلام) در موضوعات بنیادین دینی، هرگز تقیه نکردند و بیان فضائل و معرفی مقاماتشان همواره آشکار و صریح بود. تقیه تنها در مسائل فرعی فقهی، آن هم در شرایط خوف و تهدید، مورد استفاده قرار میگرفت.
ایشان توضیح میدهد که بسیاری از روایاتی که در آنها بحث تقیه مطرح شده، برای آموزش شیعیان در شرایط اضطرار صادر شده است، تا در زمان بروز خطر و ضرر جانی، بدانند چگونه عمل کنند. افزون بر این، در مواردی که پرسشکننده از مخالفان بود و امیدی به هدایت او وجود نداشت، ائمهی معصومین (علیهمالسلام) به مقتضای حکمت، پاسخهایی تقیهآمیز میدادند.
نکتهی لطیفتر آنکه حتی در شرایط تقیه نیز عمل باید بر اساس فرمان مستقیم امام باشد، نه صرف تشخیص فردی. برای نمونه، علی بن یقطین، وزیر هارون عباسی، در شرایط خوف و تهدید، مطابق با دستور امام موسی بن جعفر (علیهالسلام) وضویی خاص میگرفت؛ با آنکه این وضو ظاهراً با وضوی رایج شیعیان متفاوت بود، اما مستند به دستور معصوم بود.
مرحوم سید محمدقلی با اشاره به این نکته، میافزاید که در مسائل فقهی نیز، اهل بیت (علیهمالسلام) ابتدا احکام واقعی دین را برای شیعیان روشن میساختند و سپس برای شرایط خاص خوف و ضرر، دستور به تقیه میدادند.
ایشان ادامه میدهد که برخی فتواهای صادر شده از روی تقیه، برای سائلان لجباز و مخالفانی بود که امیدی به هدایتشان نبود. با این حال، این وضعیت دائمی نبوده و ائمهی معصومین در بسیاری از معارف و حقایق، سخن حق را بیپرده بیان کردهاند.
برآیند این بحث آن است که:
۱. هنگامی که امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) به ابوبکر فرمودند: *«انزل عن منبر جدّنا»*، خوفی در میان نبود که نیازی به تقیه باشد.
۲. اهل بیت (علیهمالسلام) در بیان مقام امامت و خلافت خود، هرگز تقیه نکردهاند.
اکثر موارد تقیه محدود به فروعات فقهی بوده است؛ و اگر گاهی در غیر فروع نیز تقیهای صورت گرفته، در مقابل سائلان لجوج و مأیوس از هدایت بوده است.
از این رو، ادعای دهلوی مبنی بر اینکه کلام امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) مخالف با تقیه بوده، اساساً بیپایه و مردود است.
نتیجهگیری:
بررسی دقیق طعن حسنین علیهماالسلام و نقد شبههی تقیه، حقیقتی روشن و انکارناپذیر را آشکار ساخت: اهلبیت علیهمالسلام در بیان مقام خلافت و امامت الهی خویش، هرگز اسیر سکوت تحمیلی نشدند و از ترس هیچ قدرتی لب به تقیه نگشودند. ادعای وجوب مطلق تقیه، آنگونه که دهلوی و همفکرانش وانمود کردند، نه تنها ریشه در معارف اصیل شیعه ندارد، بلکه تحریفی ناروا بر یک آموزهی حکیمانه است که تنها در شرایط خوف جانی و ضرر شدید معنا مییابد.
اهلبیت علیهمالسلام با آگاهی کامل از خطرات، در جایگاه بیان حقایق بنیادین دین، به روشنی و صراحت سخن گفتهاند و هیچ خوفی آنان را از فریاد حق بازنداشته است. آنجا که امام حسن علیهالسلام ابوبکر را بر منبر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) غاصب خواند، نه خوفی در میان بود و نه ضرورتی برای تقیه. بلکه این کلام، فریادی بود بر پیکرهی خلافت سقیفه که با بیعدالتی و غلبهی سیاسی استوار شده بود.
تقیه، ابزاری برای حفظ جان شیعیان در برابر ظلم آشکار بود، نه ابزاری برای دفن حقایق یا توجیه انحرافات. مصادرهی مفهوم تقیه به سود تحریف تاریخی خلافت، خیانتی است هم به حقیقت دین و هم به سنت اهلبیت علیهمالسلام.
در پایان باید گفت: حق اهلبیت، آشکارتر از آن است که با پوشش تقیه درهم پیچیده شود؛ و فریاد حسنین، حجتی استوار است که تا همیشه بر دهان تحریفکنندگان تاریخ خواهد کوبید.
وقتی حقیقت تنهاست، غیرت ما باید فریاد بزند!
آنجا که حقیقت خاموش شود، تاریکی بیهیچ مقاومتی حاکم خواهد شد.
حقیقت، نیازی به آرایش ندارد؛ تنها نیازمند دیدهای باز و دلی استوار است.
تعقل یعنی نپذیرفتن سخنها بدون تحقیق؛ یعنی ایستادن در برابر تحریف؛ یعنی نبرد با دروغهایی که تاریخ را مسموم کردهاند.
تفکر انتقادی یعنی جستجوگری، یعنی جرئت پرسیدن، یعنی عبور از ظاهرها برای رسیدن به گوهر حقیقت.
امروز، زمان بیتفاوتی نیست.
امروز، زمان غیرت ورزیدن بر حقایق است.
اگر ما فریاد نزنیم، اگر ما حقیقت را نشر ندهیم، اگر ما در مقابل تحریفات تاریخی سکوت کنیم،
دروغ، لباس واقعیت خواهد پوشید و آینده را خواهد بلعید.
این مقاله، تلاشی است برای بازگشت به سرچشمههای نور و حق.
با مطالعه، با اشتراکگذاری، با نوشتن یک کامنت، با دعوت دیگران به خواندن، میتوانی در این مبارزهی بزرگ سهم داشته باشی.
سهمی کوچک در ظاهر، اما بزرگ در پاسداری از حقیقت.
این مقاله را نشر بده.
این فریاد را به گوشها برسان.
این چراغ را خاموش نکن.
حقیقت، به قدمهای ما زنده میماند.
و روزی از ما خواهند پرسید:
«وقتی حقیقت تنها بود، تو در کدام سوی ایستادی؟»