عبدالله بن الحسن(ع)، کودکی که “هیهات منا الذله” را عملی کرد / در رثای “سلیمان کربلا”/۵- «نسیم» در یادداشتی ضمن تحلیل حدیث پیامبر(ص) در خصوص سروری حسنین بر اهل بهشت به بیان پیام شهادت عبدالله بن حسن در صحنه عاشورا پرداخت
گروه فرهنگی «نسیم»- حامد صارم؛ بهشت منزلگاه مومنین و اقعی است. کسانی که اهل ایمان بوده اند و عمل صالح انجام داده اند و در راه حق سختی ها را به جان خریدند مسکن و مأوی ایشان بهشت خواهد بود. همه انبیای الهی از حضرت آدم تا حضرت نوح و ابراهیم ساکنان بهشت هستند. پس از پیامبران، تابعین ایشان وارد بهشت می شوند.
خداوند بهشت را بهای جان های موحدین قرار داده است
مشرکین و کفار بوی بهشت را نخواهند شنید. بهشت ماوای اهل توحید میباشد. خداوند بهشت را بهای جان های موحدین قرار داده است. در عبارتی لطیف و زیبا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:« أَنَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ »(۱) بهشت محل سکنی انبیاء اولوالعزم که دعوت کنندگان به توحید هستند میباشد، بنابراین امام حسن و امام حسین علیهما السلام سرور اهل توحید و موحدان می باشند. پیامبر با بیان لطیفی این دو امام را معرفی نمودند. سرور بهشتیان یعنی هر آنچه که اهل بهشت از کمالات و فضائل دارند ایشان در حد اعلای آن دارا هستند به طوری که ایشان را سید و اقای اهل بهشت خواندند. اهل بهشت موحد هستند و ایشان سرور موحدان. اهل بهشت اهل ایمان هستند و این دو امام سرور مومنان اهل بهشت عالم هستند و حسنین علیهما السلام سرور عالمان جهان می باشند . هر کس که عقل داشته باشد وارد بهشت می شود و ایشان سید عاقلان بهشتی هستند اهل بهشت در دنیا عابد و زاهد هستند و ایشان سرور زاهدان و عابدان دنیا می باشند.
سروران اهل بهشت امامان اهل بهشت هستند
بنابراین جمله کوتاه رسول گرامی اسلام علاوه بر اینکه بزرگی و عظمت این دو امام را بیان نموده است ایشان را به عنوان معیار و ملاک نیز قرار داده است. کسی که از همه اهل بهشت بالاتر است و از همه اهل ایمان فراتر می باشد نمی شود در این دنیا مورد اقتدا و الگو قرار نگیرد. هر عقل سلیمی قبول می کند که برای سعادت و نجات باید به آن راهی رفت که سید جوانان اهل بهشت به آن سمت می رود. بنابر این سرور جوانان اهل بهشت باید در همه امور امام باشد. اگر کسی می خواهد توحید را آن گونه که خداوند رضایت دارد بیاموزد باید به سراغ ایشان برود. اگر کسی میخواهد بداند که قرآن چیست و تلاوت کننده حقیقی قرآن کدام است و دستور قرآن و هدایت قرآن چه چیزی است؟ باید به سراغ سرور جوانان اهل بهشت برود.
بنابر این پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با بیان اینکه این دو سرور جوانان اهل بهشت هستند برای امت خویش چراغ هدایتی بر افروخته است که در هر فتنه ای تاریک می توان با توجه به آن راه را از بیراهه شناخت.
در فتنه های مختلف که بعد از پیامبر به وجود آمد می توان با موضعی که این دو امام داشتند حق را یافت و از گمراهی دور بود. فتنه هایی که تا امروز سبب اختلاف و گمراهی است. در فتنه های مثل صفین و جمل و نهروان اگر کسی فقط به این حدیث پیامبر توجه می کرد حق و باطل برایش آشکار می شد و امروز نیز اگر کسی به این حدیث کوتاه ولی پر معنا دقت کند راه هدایت را خواهد یافت.
مصیبتی بالاتر از جهل و گمراهی
افسوس که بی توجهی مردم به هدایت های پیامبر باعث شد که ظلمت گمراهی همه امت اسلامی را فرا بگیرد. در طرفی سید جوانان اهل بهشت قرار می گیرد و در طرف مقابل معاویه که از طلقا است. در طرفی سید موحدان عالم قرار می گیرد و در طرف دیگر کسی که تا جایی که توانست بر بت پرستی و شرک اصرار ورزید. این سو سید عقلا و علما و آن سو صاحب جهل و نکراء.
اگر معاویه دست به شیطنت و اغوای مردم بزند امری طبیعی است؛ چراکه «از کوزه همان برون تراود که دراوست». اما مردمی که این روایت را بارها و بارها از لسان پیامبر شنیدند و بارها نیز امیر المومنین صلوات الله علیه آن را بازگو نموده اند چگونه نتوانستند راه هدایت را پیش بگیرند؟
سخن در این نیست که مردم گمراه شدند؛ چرا که گمراهی زمانی معنا می دهد که کسی به دنبال هدایت باشد و در آن تلاش کند و نتواند به آن دست یابد. مانند کسی که در بیابان به دنبال یافتن راه نجات خویش است اما به هر دلیل نمی تواند راه صحیح را بیابد . به این شخص گمراه می گویند. تفاوت بسیاری است بین کسانی که بت می پرستند و خدایان سنگی و چوبی را می پرستند با کسی که خود را خدا و رب مردم می دانند هر دو گمراه هستند اما دسته اول با دسته دوم بسیار تفاوت می کند. سخن در باره فاجعه ای بالاتر از گمراهی است.
دقت در تاریخ صدر اسلام نشان می دهد که ابدا امکان گمراهی وجود نداشته است. انسان در بیابان زمانی گمراه می شود که تاریکی و ظلمات باشد و نشانه ها را در نیابد اما در زمانی که منارهای هدایت در بیابان ظلمانی باشد دیگر گمراهی معنا ندارد. در این صورت کسی که با وجود نشانه ها و انوار در بیابان مانده گمراه نیست گرفتار تاریکی و ظلمت نیست؛ بلکه خود تاریکی و ظلمت شده است. آنگاه که خود تاریکی و ظلمت شد دیگر نمی توان سخن از نور هدایت گفت؛ چراکه او میداند که در تاریکی است و نمیخواهد در نور باشد. هیچ گاه نمی توان با فرعون و نمرود در باره خداوند متعال برهان آورد؛ چرا که در خویشتن خویش یقین دارد که مخلوق است و ادعای «انا ربکم الاعلی» سر می دهد.
سقیفه و استحاله فرهنگی جامعه پس از آن
روایات بسیار رسول الله که در میان مردم بود راه را برای گمراهی می بست؛ اما «سقیفه» که منشاء ظلمت بود طوری توانست جامعه را استحاله کند که بسیاری از مردم برای دیدن حق و یافتن حقیقت کور شدند. اینان با جان و دل علاقه شدید به تاریکی و ظلمت داشتند و گویی وجودشان با ظلمت و تاریکی یکی بود. نشانه های حق بود ولی حق را دوست نمی داشتند. در آن ظلمت نور یافت میشد ولی طبع ایشان با نور تهافت داشت؛ چرا که «و اشربوا فی قلوبهم العجل» قلب های ایشان مالامال از محبت گوساله شده بود. قلب های ایشان خود گوساله سامری شده بود نه اینکه مفتون مکر سامری بوده باشند.
امیر المومنین صلوات الله علیه این فاجعه غم انگیز را این گونه توصیف می نماید :«قَدْ عَمِلَتِ الْوُلَاهُ قَبْلِی أَعْمَالًا خَالَفُوا فِیهَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، مُتَعَمِّدِینَ لِخِلَافِهِ نَاقِضِینَ لِعَهْدِهِ، مُغَیِّرِینِ لِسُنَّتِهِ » والیان قبل از من اعمالی را متعمدا بر خلاف رسول خدا انجام دادند و عهد او را شکستند و سنت او را تغییر دادند.
تاثیر اعمال این والیان که مقام عترت را غصب کردند و این جنایات را متعمدا مرتکب شدند برجامعه چه بود؟ حضرت امیر المومنین صلوات الله علیه جامعه ای که متاثر از افعال غاصبان است را اینگونه توصیف می نماید: «وَ لَوْ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلى تَرْکِهَا، وَ حَوَّلْتُهَا إِلى مَوَاضِعِهَا وَ إِلى مَا کَانَتْ فِی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، لَتَفَرَّقَ عَنِّی جُنْدِی حَتّى أَبْقى وَحْدِی، أَوْ قَلِیلٌ مِنْ شِیعَتِیَ الَّذِینَ عَرَفُوا فَضْلِی وَ فَرْضَ إِمَامَتِی مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّهِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، »(۲) اگر مردم را به ترک بدعت ها بخوانم و کژی ها را به مواضع خود که در زمان رسول خدا بود برگردانم همه مردم از من منحرف خواهند شد تا اینکه من تنها می مانم یا گروه کمی از شیعیانم که فضیلت و امامت من را از کتاب خدا و سنت رسول خدا شناخته اند.
آری! اگر امیر المومنین نیز ایشان را به راه هدایت بخواند ایشان نمی پذیرند؛ چرا که قلب های ایشان مسخ توطئه های سقیفه شده است و در اختیار بنی امیه قرار گرفته است. در جمل امیر المومنین را رها نمودند و به دنبال شتری به راه افتادند و امیر المومنین ایشان را «اتباع البهیمه»(۳) پیروان چهارپا نامید؛ چرا که ایشان خلیفه خدا را رها کردند و به دنبال غیر رفتند. اگر بر حقانیت امیرالمومنین شک داشتند آیا ندیدند که دو سبط پیامبر که سرور جوانان بهشتی می باشند بر علیه شتر سوار جمل می جنگند؟ آیا می شود سروران موحدان عالم و سروران مومنان عالم به اشتباه شمشیر بزنند؟ آیا نمی بینند که شتر عایشه با شمشیر امام حسن علیه السلام پی شد و اینگونه فتنه جمل با شکست روبرو شد؟
ملاک حق و باطل نزد قاتلین امام حسین علیه السلام
آری ! حق آن قدر واضح و آشکار است که گویی دیگر نیازی به اتمام حجت نیست. طوری تاریک و ظلمانی شده اند که نور سروران بهشت را نمییابند و نمی بینند. این گونه بود که امویان اسلامی ساختند که «بغض امیر المومنین» ملاک حقانیت شد و «حب امیر المومنین » نشان باطل بودن.
تحریفی اساسی و مهم در دین صورت گرفت. حتی امام حسن و امام حسین علیهما السلام که سید جوانان بهشت بودند نیز به عنوان ملاک حق و باطل مورد توجه قرار نمی گرفت. کلام امیر المومنین صلوات الله علیه نشان از این دارد که آثار رسول خدا و سنت او تا مرز محو کامل پیش رفته بود.
مخیر ساختن سید الشهدا بین دو قتل
سخن گفتن دیگر دردی را دوا نمی کند؛ چرا که پیامبر اکرم را تحریف کردند و متعمدا بر خلاف او حرکت نمودند. آگاهانه و متعمدانه سخن حق را نمی پذیرند و جسورانه به مقابله حق می پردازند. تا جایی که بودن حتی مخالفی را هم بر نتابیدند هر چند که آن مخالف دارای ساز و برگ و لشکر نباشد. از این رو شرورانه به قتل اباعبد الله روی آوردند. ایشان با نهایت ذلت و پستی اباعبد الله را بین دو قتل مخیر نمودند یا شخصیت او نابود شود و نور او را به ظلمت مبدل سازند یا جان او را بگیرند و حیات دنیای آن امام مظلوم را سلب کنند.
این مانند همان کاری بود که سلف ایشان سال ها قبل در مقابل خانه مادر اباعبد الله الحسین علیه السلام انجام داد و ایشان را مخیر ساخت بین بیعت با غاصب اول و یا سوزندان خانه و هر که در خانه است و هیچ گاه اهل بیت عصمت و طهارت سوختن راه هدایت را بر نگزیدند و بهترین راهی را که در آن نور هدایت درخشنده تر می شد را انتخاب نمودند. هرگاه نور هدایت با صلح منور می شد اهل بیت صلح را بر گزیدند. اما این بار دشمن پا را فراتر نهاده و بیعت میخواهد بیعتی که اگر صورت بگیرد ظلمت امویان و گوساله پرستان بر عالم هستی چیره می شود. از این رو بود که «هیهات منا الذله» شعار اباعبد الله علیه السلام شد و با عمل خویش نشان داد که ذلت را به هیچ وجه پذیرا نیست.
عبد الله بن حسن نیز تن به ذلت نمی دهد
او هنگامی که غریو «هیهات منا الذله» را سر داد همه یارانش با او هم صدا شدند و هر کسی که یار اباعبد الله و همراه سید الشهدا بود شهادت تحت لوای توحید را بر زندگی مشرکانه اموی ترجیح داد.
در این میان یادگاران امام حسن مجتبی علیه السلام نیز گوی سبقت را از بقیه ربودند. هنگامی که اباعبد الله علیه السلام آخرین لحظات خویش را در این دنیای فانی سپری می نمود. فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام به یاری او شتافت . او که پدرش سرور جوانان بهشت بود آخرین کسی بود که در این کشاکش نبرد نور و ظلمت خویشتن را برای یاری نور خدا به میدان معرکه رساند. عبد الله بن حسن کودکی بیش نبود؛ اما غیرتی مردانه و بصیرتی علوی داشت. او نشان داد که شجاعت را از پدر خویش امام حسن مجتبی علیه السلام به ارث برده است. او نیز آمد تا با ورودش به صحنه کربلا چهره واقعی گوساله پرستان بنی امیه را رسواتر از قبل کند. هنگامی که یکی از سپاهیان کفر شمشیر خویش را بالا برد تا بر سیدالشهدا بزند کودک امام حسن مجتبی علیه السلام خود را رساند تا آخرین مدافع امام زمانش باشد. او که کودک بود شمشیر و سپری در دست نداشت. دستان کوچک خویش را سپر عمویش سید الشهدا قرار داد.
از عجایب کربلا اینجا است. جایی که کودکی به وسط معرکه می دود می توانستند جنگ را متوقف کنند . اما گروهی که سیاهی با ذات ایشان عجین شده بود با شمشیری به دستان او زدند. همان دستانی که برای دفاع از سید الشهدا سپر قرار گرفته بود اما به اینجا هم اکتفا نکردند گویی کینه ای که از آل علی داشتند ؛ کینه ای نبود که با یک ضربه شمشیر تمام شود. پس از اینکه بر روی بدن عمویش افتاد با تیر حرمله ذبح شد.
آری ! در کربلا در گودال قتله گاه هم امام حسین به شهادت رسید و هم فرزند امام حسن را ذبح نمودند . در کربلا دو سرور جوانان بهشت را به شهادت رساندند. ایا باز هم می توان با این ننگ از اسلام اموی دفاع نمود؟ آیا می شود ایشان را سلف صالح دانست؟ آیا صحابی که در کربلا امام حسین علیه السلام را چنین مورد ظلم قرار داند را می توان عادل شمرد؟
پی نوشت:
۱٫ الأمالی (للمفید) / النص / ۲۳
۲٫ کافی (ط – دار الحدیث) ج۱۵ ص ۱۵۴
۳٫ بحار الأنوار (ط – بیروت) ج۳۲ ص ۲۲۵